من این شب زنده داری را دوست دارم
پریشان روزگاری را دوست دارم
به شهر من ز من بیگانه تر نیست
همین دور از دیاری را دوست دارم
بیابان را که خلوتگه انس است
چو آهوی فراری دوست دارم
به پای خویشتن برخاستن را
بدون دستیاری دوست دارم
نظر بازم ز هر گلشن گلی را
چو مرغان بهاری دوست دارم
تو را هم با همه نا مهربانی
عزیزم آری آری دوست دارم
به امید وصالت زنده ماندم
من این چشم انتظاری دوست دارم
به دامانت چو آویزم به مستی
ز خود بی اختیاری دوست دارم
برای دیدنت رخصت نخواهم
من این بی بند و باری دوست دارم
نمی گیرم به یک جا یک دم آرام
چو طوفان بیقراری دوست دارم
برای دیدنت رخصت نخواهم
من این بی بند و باری دوست دارم
چقد این تیکهش جالب بود :)
مرسی از کامنت قشنگت مریم جان. حتما حرفاتو گوش خواهم داد :)
به نام خدا
سلام
امیدوارم شعر از خودتون باشه
کلی باهاش حال کردم
طبع شعرتون بالاست
اگر نویسندگی کنید حتما موفق میشید
دنبالش رو بگیرید
حیفه
سلام مریم خانم - ممنون که به وبلاگ بنده قدم گذاشتید و بانظرات خوبتون منور کردید.
شما هم وبلاگ خوب و شاعرانه ای دارید. ان شاءاله همیشه موفق و سلامت باشید.
ومن اله التوفیق
سلام مریم خانوم خسته نباشی شعر هایی که نوشتی زیبا هستن من که با تمام وجودم درکشون کردم
سلام نوید جان - مرسی عزیز لطف دارید شما
وبلاگ زیبا و مطالب بسیار قشنگی دارید.
موفق باشی.
سلام.ممنون که اومدی پیشم..
شعرهات عالیه.. مخصوصا دل دیوانه
دستت درست.. :)