باز با من سخن از عشق بگو
ای سرا پا همه خوبی و صفا
به خدا محتاجم
من چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است
موج امید و وفا میخواهم
من ترا میخواهم
من ترا میخواهم ای دریا
ای به ظاهر همه تندی و خشم
و به دل
گرم و آرام و پر از شور حیات
من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است
به تو روشنگر جان محتاجم
به تو همچون خورشید و به هر قصه ی عشق که بگویی با دل
چو هوا محتاجم
همچو خورشید بتاب تا چو گل پر بگشایم از شوق
تا بپیچد همه جا عطر اشعار ترم
و بخوانند همه و بدانند همه
که ترا میخواهم ای خورشید
و ببینند همه
که به تو محتاجم
سلام
نظرتون رو خوندم و اومدم که جواب بدم ولی پستتون قشنگ تر از اون بود که بتونم نظری ندم..
خوش ریتم و خوش ترکیب بود.. فقط چند جاش رو میشه بهتر نوشت(سروده خوبه ولی نوشتنش کمی ایراد داره.. لحن رو کامل نمیرسونه)
از اون پیکرش را گور است خوشم اومد.. موفق باشین..
----------------
نمیدونم منو میشناسین که اینجوری گفتین یا نه ولی هر چی که هست من مدتهاست که اون سبک نوشتن رو کنار گذاشتم.. گاهی هنوز مینیسم ولی نه همیشه..
آدرسی که گذاشتم وبلاگ دیگه ایه که توش مینویسم و اونجا مطالبم کمی فرق داره..
خوشحال شدم از خوندن مطلب و نظرتون..
سلام
لینکیده شدید... منم با اسم " منم بلدم بنویسم! " بلینکید.
ممنون
خیییییییییلی قشنگ بود
مخصوصا که خورشید و دریا را برای تشبیه با هم می یاره.یکی سوزاننده و دیگری آرامش بخش.
مرسی عزیز به خاطر نظرهای خوشگلت.
شاد باشی