ا ی نگاهت نخی از مخمل از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش را ز غزلهای خودم میگیری
شبحی چند شب است آفت جانم شده
اول اسم کسی ورد زبانم شده
کسی انگار در پی افکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر من ریخته و آوار شده
حتم دارم که تویی آن شبحه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکارش مکوش
آری آن شبح که همه ی آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اکنون از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
آه خوب من آن شبح شاد شبانگاه تویی
فدای مقدم تو هر چه دیده، دیده غزل
به سان ابروی تو قامتم خمیده غزل
تو آن غزال قشنگی که از کمند سپهر
به اوج قله رویای من رسیده غزل
سلام
خوبی از شعرتون خیلی خوشم اومد.لذت بردم
ممنون که اومدید و پست هام رو به دقت خوندید ونظر گذاشتی.
اگه وقت کردی بازم به کلبه حقیر ما بیا.
با آرزوی موفقیتت!!!
مرسی چقدر لطیف برد
کجای عاشقی قشنگ هست؟؟؟؟
سلام
خوبی؟ چطوری؟
ژیدات نیست؟ کجایی؟
اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن!!
با آرزوی موفقیت.
این روزهاحس می کنم از عشق سرشارم
حس می کنم حال و هوای دیگری دارم
این من که میبینی ،من یک سال پیشم نیست
پیداست این از چهره ام از شوق بسیارم
حس می کنم چیزی که از چشم تو می آید
این روز ها جا می کند در عمق پندارم
در خواب همنام قشنگت بر لبم جاریست
یعنی به یاد تو میان خواب بیدارم
می خواستم بعد از شکستن های پی در پی
دل را به دست مردم این شهر نسپارم
می خواستم آن طور که می خواستم باشم
اما تو که باشی من از تسلیم ناچارم
در این غزل تصمیم از آن چشمهایت بود
بی میل تو یک بیت هم ننوشت خودکارم
من آنچه را می خواستم گفتم به تو،حالا
باید که با آری و نه تنهات بگذارم
پیداست تکلیف من و، تو می دهی اما
با این سکوت شیطنت آمیز آزارم
می خواهی از من بشنوی آنچه نباید گفت؟
هرگز نخواهم گفت هرگز ،دوستت دارم
سلام صادق جان مرسی از اومدنت و شعر زیبایی که گذاشتی
باز هم از این کارا بکن