چنان زد اتشم با بی وفایی
که بیزارم دگر از اشنایی
ز هر بیگانه ای بیگانه تر شد
میانه ما خدایا کن خدایی
مرا چون ناشناسان دید و بگذشت
که ... بگذشته است ز ین بی اعتنایی
چه کردم که اینچنین بگریخت از من
چه نا موزون زد اهنگ جدایی
بر او دل بستم و شد خصم جانم
روا بر من نبود این نا روایی
نمیدانن قدر یکدلی را
گرفتاران درد خود نمایی
کشیدم انچه از دست دلم بود
ز من یا رب بگیر این با صفایی
همان بهتر که روز و شب از او دور
بسوزم با نوای بی نوایی
جفا را با وفا پاداش بخشند
مقیمان حریم کبریایی