مرغ محبتم من کی آب و دانه خواهم
با من یگانگی کن یار یگانه خواهم
شمعی فسرده هستم بی عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهی سوز شبانه هستم
افسانه محبت هر چند کس نخواند
من سر گذشت خود را پر زین فسانه خواهم
بام و دری نبینم تا از قفس گریزم
بال و پری ندارم تا آشیانه خواهم
تا هر زمان به شکلی رنگی بخود نگیرم
جان و تنی رها از قید زمانه خواهم
می آنقدر بنوشم تا در رهت چو بینم
مستی بهانه سازم گم کرده خانه خواهم
گر شاخه ی امیدم بشکسته ریشه دارم
باران رحمتی کو کز نو جوانه خواهم