برهوت

در مورد هیچ چیز در برهوت تنهایی

برهوت

در مورد هیچ چیز در برهوت تنهایی

اشک رز

دلم از این همه گرفتاری اینهمه .....  گرفته بود . 

 

رفتم سراغ دوستم ..... گفتم : بیا بخاطر یک لحظه  

 

فراموشی پیمانه ای چند می  بزنیم . 

 

به زیر درخت رزی که تنها درخت خانه ی ما بود پناه بردیم  

 

هنوز اولین پیمانه ی شراب را سر نکشیده بودم که  

 

یک قطره آب  از شکستگی یک شاخه ی سر شکسته  

 

به دامنم فرو غلطید .....  با تعجب از دوستم پرسیدم : 

 

 - این قطره چه بود ؟ از کجا بارید ؟ در آسمان  که از ابر خبری  

 

نیست .........   دوستم پاسخی داد ....  که روحم  را تکان داد ....... 

 

    گفت : درخت رز است  که گریه میکند  !  میخواهد به ما  

 

بفهماند  !  که بی انصافها لا اقل خون مرا  جلوی چشم 

 

 من نخورید ......... 

 

  

 بر گرفته از کتاب شکست سکوت از کارو 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سوفی سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ http://sophie-89.blogsky.com/

سلام
نوشته ی زیبایی بود.
به من هم سر بزن.

رضا چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ

از زیبا هم زیبا تر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد