سلام
میخوام از این ببعد هر وقت که حس و حوصلش بود براتون یه سری از
خاطرات و اتفاقات عجیبی که تو زندگیم اتفاق افتاده رو تعریف
کنم البته ممکنه بعضیهاشون یه خورده عجیب به نظر برسن ولی خوب
واقعین و واقعا اتفاق افتاده برای من یه همچین مسائلی از جمله خاطره ای
که الان میخوام براتون تعریف کنم که بر میگرده به حدود ده سال پیش اره تقریبا ده سال
پیش بود که من بخاطر یه مسمومییت خیلی شدید بیهوش به بیمارستان منتقل شدم
در انجا دکترا پس از کلی شستشوی معده و کارای دیگه از به هوش آمدن من نا امید شده
بودن و فقط بخاطر دل خانواده ام گفته بودن که منو منتقل کنن به بیمارستان مجهز تری در
شهری دیگه که امکانات پزشکیشون به اصطلاح بیشتره ولی به یکی از آشناهامون
گفته بودن که من تا رسیدن به اون شهر دوام نمی یارم و به احتمال زیاد در بین راه تمام
میکنم و خواهم مرد ولی خوشبختانه من تونستم تا رسیدن به اونجا مقاومت کنم و دوام بیارم
البته این چیزها رو من خبر نداشتم خانوادم بعدا برام تعریف کردن بگذریم بعد از اینکه به اون
بیمارستان رسیدیم و دکترای اونجا پرونده ی پزشکی منو دیدن اول قبول نکردن که من اونجا
بستری بشم چون اونا هم فکر کرده بودن که بی فایده است و من خیلی زود تموم میکنم و نیازی
به بستری کردن من نیست ولی به اصرار زیاد خانوادم منو پذیرفته بودن و از آنها رضایت نامه ای
گرفته بودن مبنی بر اینکه اگه نیاز بود برای نجات من عضوی از بدنم را قطع کنن و............
و در این مدت من کاملا بیهوش بودم و چیزی بیاد نمی اورم تا اینکه فکر کنم بعد از گذشت
دو یا سه روز به هوش اومدم و چشمامو که باز کردم دیدم که تو بخش مراقبتهای ویژه هستم
و کلی دم ودستگاه بهم وصله بعد دیدم که از پشت پنجره خانوادم و آشناهامون ایستادن
و همه منتظر به هوش اومدن من بودن.....................
ادامه دارد....................
دیدم خوب بود .ادامه هم بذار سریع تر بخونیم
elahi che dastane derami, ashk to cheshmam jam shod, baghiyasho zod benevis ........montazerammmmmmmmmmmmmm
عجب داستانی!!فقط به خاطر مسمومیت؟!
سلام
خوبی؟
امیدوارم حالت خوب باشه!
راستش خاطره ات خوب بود خیلی خوب هم بود.
هرچند خاطره تلخ وشیرین داره، ولی من بیشتر خاطره های شیرین رو دوست دارم بخونم.
البته از لحاظ نوشتن وتعریف کردن خوب نوشتی حتی می تونم بگم دست به نوشتنت خیلی خوبه خوب تعریف می کنی و رو کاغذ پیاده می کنی.
به هر حال برات ارزوی موفقیت میکنم امیدوارم همیشه شاد و سرزنده وبا سلامتی در کنار خانواده ات زندگیت رو ادامه بدی
با آرزوی موفقیتت.
آخی...حتما خیلی سخت گذشته. خداروشکر که الان خوبی
باید سخت بوده باشد به خصوص برای خانوادتون.من هم شاید رو اوردم به خاطرات.
baba akharesh chi shod? b hosh omadi ya na? dastanet harf nadare bazam edame bede, zoooooood
سلام
از اینکه از خاطراتت و روزمره هایت مینویسی خوشحالم
این خاطره جذابی شد حتما ادامه اش رو بنویس
کار خدا رو ببین
سلام
مرسی از اومدنت
عجب!!!
بد جوری از دست عزرائیل در رفتی ها!!
هر جا هستی موفق باشی.
ادامشم بزار که مشتاقیم بخونیم!
بعد یه سوال چرا شما به کامت ها اصلاً جواب نمیدی؟
سلام
مرسی از اومدنت
ولی میدونی با چه بدبختی تونستم عزراییل و بپیچونمش و یه مهلت دوباره ازش بگیرم
سلام
خوبی
آپم بیا