هر بار که مرا میدید ساعتها گریه میکرد !
آخرین بار که به سراغم آمد دیوانه وار میخندید !
وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید با طعنه گفت :
تعجب مکن که چرا میخندم ... من دیگر آن زن سابق نیستم !
بس بود هر چه تو قاه قاه خندیدی و من های های گریستم !
تازه حرفش را تمام کرده بود که یکباره قطره اشکی سرگردان
در گوشه ی چشمش لنگر انداخت ؟ با طعنه گفتم : بنا بود
گریه نکنی ... پس این قطره اشک چیست ؟! اشک را با
دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت : این ؟ قطره اشک
نیست ! نقطه است ! میفهمی ؟ (نقطه ) ! این آخرین
نقطه ایست که به آخرین جمله ی آخرین فصل کتاب
ایمانم به عشق مردان گذاشتم ! من دیگر به هیچ
چیز مردان ایمان ندارم ! ...... جز .........
به یکپارچه چگیشان در نامردی ! ............
کارو
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.
این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد:
می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
جهان مال توست. |
سلام
امروز میخوام دوباره چند تا از دو بیتیهای فایز دشتستانی را براتون بنویسم
منکه به دو بیتیهای فایز خیلی علاقه دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد
فلک در آسمان سنگ میتراشد
ندانم شیشه ی عمر که باشد ؟
برو فایز نگاه بخت خود کن
که شاید شیشه ی عمر تو باشد
********************************************
دلم جوش میزند اندر سر امشب
یقین آورد نامم دلبر امشب
دل فایز چو سیم تلگرافست
هزاران سر خبره ده زین سر امشب
**********************************************
رخ و چشم و لب و قد رسایت
مرا انداخت در دام بلایت
اگر زین ورطه فایز در برد جان
کنم جان و دل و تن را فدایت
*******************************************
اگر صد تیر ناز از دلبر آید
مکن باور که آه از دل بر آید
پس از صد سال بعد از مرگ فایز
هنوز آواز دلبر دلبر آید
*********************************************