-
آخرین نقطه ! .........
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 15:01
هر بار که مرا میدید ساعتها گریه میکرد ! آخرین بار که به سراغم آمد دیوانه وار میخندید ! وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید با طعنه گفت : تعجب مکن که چرا میخندم ... من دیگر آن زن سابق نیستم ! بس بود هر چه تو قاه قاه خندیدی و من های های گریستم ! تازه حرفش را تمام کرده بود که یکباره قطره اشکی سرگردان در گوشه ی چشمش لنگر...
-
داستان آموزنده
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 13:35
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان...
-
فریاد فریاد
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 10:26
فریاد ! فریاد! فریاد از این دوران تار تیره فرجام این تیره دورانی که خورشید از پس ابر: خون میفشاند - جای می - بر جام ایام ! فریاد ! فریاد ! از دامن یخ بسته و متروک الوند تا بیکران ساحل مفلوک کارون هر جا که اشکی مرده بر تابوت یک عشق هر جا که قلبی زنده مدفون گشته در خون هر جا که آه بی کس آوارگیها ......... دل میشکافد در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:19
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 13:42
سلام امروز میخوام دوباره چند تا از دو بیتیهای فایز دشتستانی را براتون بنویسم منکه به دو بیتیهای فایز خیلی علاقه دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد فلک در آسمان سنگ میتراشد ندانم شیشه ی عمر که باشد ؟ برو فایز نگاه بخت خود کن که شاید شیشه ی عمر تو باشد ******************************************** دلم جوش میزند اندر سر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 09:06
سلام به همگی امروز میخوام ادامه ی داستانمو براتون تعریف کنم البته داستان که چه عرض کنم خاطره خوب در ادامه داستان به اونجا رسیدیم که گفتم بعد از گذشت دو یا سه روز از بی هوشی من وقتی که چشمامو باز کردم دیدم که در بخش مراقبتهای ویژه هستم و افراد خانواده و چند تا از اشناها در پشت پنجره اتاق من منتظر به هوش آمدن من هستند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 12:31
سلام میخوام از این ببعد هر وقت که حس و حوصلش بود براتون یه سری از خاطرات و اتفاقات عجیبی که تو زندگیم اتفاق افتاده رو تعریف کنم البته ممکنه بعضیهاشون یه خورده عجیب به نظر برسن ولی خوب واقعین و واقعا اتفاق افتاده برای من یه همچین مسائلی از جمله خاطره ای که الان میخوام براتون تعریف کنم که بر میگرده به حدود ده سال پیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 15:10
هر آنکس عاشق است از جان نترسد که عشق از کنده و زندان نترسد دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد بابا طاهر ********************************************* هر آنکس عاشق است از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست بود فایز مثال روزه داران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست فایز دشتستانی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 02:43
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 01:34
به لوح سینه ی عاشق خطوط کینه میمیرد محبت کن که دل چون سرد شد در سینه میمیرد **************************************
-
پروانه
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 01:23
پروانه ای از عشق و ناکامی نشانه ای یادگار عاشقی در این زمانه در شعله میسوزد پرت پروا نداری پروای جان در حسرت فردا نداری سودا نکن جان در بهای آشنایی دیگر ندارد آشناییها بهایی پروانه این دلها دگر درد آشنا نیست در بزم مستان هم دگر شور و صفا نیست پروانه دیگر باده ها مستی ندارد جز اشک و حسرت ساغر هستی ندارد پروا کن از آتش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 10:04
ا ی نگاهت نخی از مخمل از ابریشم چ ند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش را ز غزلهای خودم میگیری شبحی چند شب است آفت جانم شده اول اسم کسی ورد زبانم شده کسی انگار در پی افکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 13:48
روزی که دلت پیش دلم بود گرو دامان مرا سخت گرفتی که مرو حالا که دلت به دیگران مایل شد کفش کج من راست نهادی که برو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 13:17
عشق سرخ .... سرخ است و تنفر سیاه و آنگاه که عشق را غلیظ گردانی تنفر تنها چهره ی بر جای مانده از عشق است .......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 13:04
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی این در همیشه در صدف روزگار نیست میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هوشیار و مست را همه مدهوش میکنی ........... گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی ........ جهان ز خون دل عاشقان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 11:55
به یاد او که علت زیستن است و غایت رفتن الهه دل است و هم دیده و به یاد یار که هم یاد است و هم یادگار............ به زبان پرنده ها مینویسم که دیگر هوای پرواز ندارم .... باید همین جا بمیرم ..... تا کسی نبیند که شکسته و بریدم از همه ........... ای زندگی از من بگذر هوای با تو بودن را نیز ندارم .......... تحمل حرفای تو تو...
-
من به تو محتاجم
جمعه 3 دیماه سال 1389 18:38
باز با من سخن از عشق بگو ای سرا پا همه خوبی و صفا به خدا محتاجم من چو ماهی که ز دریا دور است و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است موج امید و وفا میخواهم من ترا میخواهم من ترا میخواهم ای دریا ای به ظاهر همه تندی و خشم و به دل گرم و آرام و پر از شور حیات من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است به تو روشنگر جان محتاجم...
-
مهر گلستان من باش
جمعه 3 دیماه سال 1389 18:06
هم دردم بیا درمان من باش به یاد دیده ی گریان من باش تو که مهر زمینی ماه من شو تو که روح جهانی جان من باش گلستانی که میدیدی خزان شد بهارم کن گل خندان من باش چو رفتی ظلمت شبها مرا کشت بیا باز اختر تابان من باش مکن از چشم گریانم جدایی چو اشکی بر سر مژگان من باش
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 16:39
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت ما ندانستیم و صلح انگاشتیم ************************************************** در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشتها گذشته ام ******************************************* روزی تو خواهی آمد در کوچه های باران تا از دلم بشویی غمهای روزگاران *********************************************
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 16:30
هرگاه دلت چون گل سرخ شد زندگیت دگرگون خواهد شد هر چه ذهنت نیرومندتر باشد مشکلاتت نا چیز تر خواهد نمود ************************************************ عشقت را نصیب کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه ی آن.... زیرا هر تشنه ای روزی سیراب میشود شکسپیر *********************************************** وقتی کسی به دل نشست ..........
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 15:23
هر کجا محرم رازی شدی چشم از خیانت باز دار ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود ****************************************************** مرنجان خاطری را گر دوام دوستی خواهی که با گرد لطیفی نور در آئینه میمیرد ************************************************ خوشست خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 15:08
تو شور زیستنی ......... بی منی .......... و من بی تو اسیر فترت این روزهای بیهوده ام ........... هزار بار به بیهودگی رسیدم و باز فریب داد فلک با هزار شعبده ام ............. زندگی بازیست و من بازیگر بازیچه های قلب خویشم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 14:56
از تو وفا نخیزد دانی که نیک دانم وز من جفا نیاید دانم که نیک دانی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 14:50
اکنون معنای تنهایی را احساس کردم تنهایی یعنی : زندان انفرادی به جرم عاشق شدن تنهایی یعنی: بی وفایی یار تنهایی یعنی : غروب خورشید در کنار ساحل زندگی تنهایی یعنی : پایان لحظه ی در کنار یار بودن تنهایی یعنی : آغاز رویاهای خیالی و مرور خاطرات شیرین قبل از جدایی تنهایی یعنی : پایان عمر مرغ عشق از فراق گل شقایق گل همیشه...
-
قسم به قلم و آنچه مینویسد
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 14:34
اینک قلمی به دست میگیرم و راز خویش را با کاغذ ز میان میگذارم چرا ؟ چون در زندگی اعتمادی نیست ....... اعتمادی که از یار هم صلب شده از خدای خود میخواهم همچو ابراهیم حضرت خلیل زنده شدن مردگان را نشان دهد ...... اما نه زنده شدن مردگان .... بلکه : سرنوشت من را نشان دهد که بدانم بعد از فراق با یار چه میشود روزگارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 12:31
باز هنگام جدایی در رسید سینه ها لرزان شد و دلها شکست خنده ها در لرزش لبها گریخت اشکها بر روی رویا ها نشست چشم جان من به ناکامی گریست برق اشکی در نگاه او دوید نسترنها سر به زیر انداختند ماه را ابری بکام خود کشید تشنه... تنها ... خسته جان ....آشفته حال در دل شب می سپردم راه خویش تا بگریم در غمش دیوانه وار خلوتی میخواستم...
-
دریا
جمعه 19 آذرماه سال 1389 20:29
سینه ی من دریاست ................. دریایی که در شکستگی امواج ناراحتش که نشانه ای از شکستگی پشت زندگیست . نامی... نشانی از بلمها و کشتیها نیست .......... کشتیها و بلمهای این دریای تک افتاده ی گمنام که سینه ی من است .... میلیونها تابوت بی قواره است ...... میلیونها تابوت بی قواره ای که در هر یکیشان میلیونها آرزوی گور گم...
-
داستان
جمعه 19 آذرماه سال 1389 01:20
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می...
-
ای گریزان
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 02:07
من و تنهایی و غمهای سیاه ................ تو و راهی به دیار دگری ................ در دلم آتش و خون می جوشد ............... وای بر من که ز دل بی خبری ....................... مکن آزاد مرا ای صیاد ....................... نپرد مرغک بشکسته پری ...................... بی تو دل هیچ نیرزد بخدا .................. صدفی مانده تهی...
-
موج
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 14:03
ز دام سینه ام دل میگریزد ..................... گل من .... دیگر از گل میگریزد .......................... مده پندش که این دیوانه ی عشق ............................. ز نیرنگ تو عاقل میگریزد ............................ چنان موج هراسانی شب و روز .......................... ز دریا و ز ساحل میگریزد .................... ز هر...